In his memory...
شامگاهان که رؤيت ِ دريا
،نقش در نقش مينهفت کبود
داستاني نه تازه کرد به کار
رشتهاي بست و رشتهاي بگشود
.رشتههاي ِ دگر بر آب ببرد
وندر آن جايگه که فندق ِ پير
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بماند آب ِ جوي از رفتار
شاخهاي خشک ماند و برگي زرد
.آمدش باد و، با شتاب ببرد
همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين ِ چربدست استاد
گوشمالي به چنگ داد و ، نشست
پس چراغي نهاد بر دم ِ باد
.هرچه ، از ما به يک عتاب ببرد
داستاني نه تازه کرد ، آري
آن ز يغماي ِ ما به ره شادان ؛
رفت و ديگر نه بر قفاش نگاه
وز خرابيّ ِ ماش آبادان
!دلي از ما ، ولي خراب ببرد
- Song -
Labels: Emotive
5 Comments:
!به هیابانگ شورانگیز حسرت مخور
بخسب
!پرواز کن
!بیارام
...دریا نیز می میرد
>:D<
darya niz mimirad,,,
che chiz nemimirad?
bi sabrane montazere up shodane blogget hastam , in dafe lotfan ye chizi be joz sher bego , sher kheili khobe ama ... :D
shenidi in ahango rock khoondan, sale 1382 to Underground Music Competetion, groohe DEY, ghashange!
Post a Comment
<< Home